درود بر ایران
پیام به تمام وبلاگ نویسان روشنگر
دوستان!
شوربختانه بنده در میان بیشتر وبلاگهای روشنگرایانه مشاهده میکنم که این دوستان برای
پیوند دادن به سایر پایگاههای میهنی ، مانند یک تاجر رفتار میکنند و با وجود دانستن این
نکته که گسترش دایره ی روشنگری به سود ایران و ایرانیست ولی تا پیوندی به آنها داده
نشود آنها نیز پیوندی نمیدهند!من از همین جا از تمام وبلاگهای علاقه مند به گسترش آگاهی
درخواست میکنم از هم اکنون در جهت دگرگونی این مرام بکوشند و به تمام تارنگارهای
میهنی ، فارغ از اینکه کنش آنها را پاسخ نیکو میدهند یا خیر؟ پیوند دهند تا در انتشار
اندیشه های روشنگرانه بیش از پیش کوشا باشیم.این پیام را برای تمام دوستان خود
بفرستید یا در وبلاگ خود قرار دهید.
با سپاس
آذین خرمدین
www.pesareparsi1.blogsky.com
a_khoramdin@yahoo.com
ایالات متحده دوست ایران و ایرانی نیست!
چندیست که بر قلم و زبان برخی از افراد مخالف رژیم کنونی ، تبلیغاتی همه جانبه ای به سود
ایالات متحده میبنم!این افراد در تبلیغات خود از این کشور به عنوان ناجی و یا فرشته ی
آزادی (!؟) ایران نام میبرند!بد نیست نگاهی به تاریخ ننگین روابط کشور آمریکا با ایران
بیاندازیم تا بیشتر به ماهیت سیاست سردمداران ایالات متحده ی آمریکا نسبت به
نیاخاکمان پی ببریم :
۱- دخالت در ماجرای ۲۸ امرداد و پخش پول برای ایجاد اغتشاش درکشور بر پاد
دکتر مصدق به گونه ای که منجر به سرنگونی ایشان شود.(بر پایه اسناد سازمان
امنیت برون مرزی آمریکا و خاطرات چند تن از نزدیکان شاه فقید)بر پایه نگر چندین
تن از استادان تاریخ ایران ، نتیجه ی رویداد ۲۸ مردادی که آمریکا یکی از مسببانش
به شمار میرود ، بسته شدن نطفه ی انقلاب ۵۷ بود و منتهی به اتحاد کامل فکری
و هدفی مخالفان شاه در مورد سقوط حکومت پهلوی شد.
۲-کمک به سرنگونی حکومت شاه فقید در سال ۵۷ به دلیل اینکه ایران کم کم در
جهت نیرومندی کامل گام میگذاشت.
۳- کمک همه جانبه به صدام ، برای تجاوز به خاک کشورمان که منجر به جنگی
خانمانسوز و نابودی بهترین فرزندان ایرانزمین شد.
4۴ هدف قرار دادن هواپیمای مسافربری ایران به همراه تمامی مسافرانش بر فراز
خلیج همیشه فارس با آرمان تحمیل سازش به روحانیون تندرو برای پایان جنگی
که خود آمریکا در شعله ور شدنش بی تقصیر نبود.
۵- تحریک یک کشور تازی حقیر برای تصرف جزایر همیشه ایرانی
هم میهنان گرامی ۵ دلیلی که در بالا به { اختصار } نقل کردم نشان دهنده ی سیاست
ددمنشانه ی سردمداران آمریکا در طول تاریخ روابط این کشور با میهنمان میباشد.
ساده نباشید : آمریکا تنها به فکر اهداف خود است ! حتی اگر رسیدن به اهدافش به قیمت
نابودی ایران و ایرانی تمام شود لحظه ای در انجام آن درنگ نخواهد کرد.چنانکه در درازای
تاریخ همانگونه که در بالا شرح دادم این کار را کرده است . خود سیاستمدران آمریکایی
زبانزدی به این مضمون دارند :
ما دوستی نداریم ، این منافع ما است که تعیین میکند چه کسی دوستمان به شمار میرود.
اگر شما در انتظار حمله ی خارجی برای آزادی میهن هستید چه تفاوتی با ساده دلانی که در
اواخر سلسله ی باشکوه ساسانی به دلیل مشکلاتی ، فریب شعارهای برابری و آزادی تازیان
سوسمار خور را خوردند و کشور را چند سده به زیر یوغ اشغال نظامی بیگانه و چندین سده
بیشتر به زیر تسلط فکری - اجتماعی آنها بردند ، دارید؟!از تاریخ درس بگیرید.در پایان باید
یادآوری کنم فرهنگ آزاد منشی با سرنیزه ی آمریکایی فراگیری نخواهد شد...بلکه جانهای
آزاده ای را که قرار است پیکره ی یک اجتماع آزادیخواه تشکیل دهند : کنکاش ، خواندن
کتابهای روشنفکران سترگ ، تحمل و کمک به همدیگر می پروراند نه حمله ی یک کشور
بیگانه با شعارهای آزادیخواهانه که هیچ ضمانت اجرایی نداشته و ندارد !
افسوس بر این میهن با روشنفکران و مردمانی اینگونه .
پاینده باد ایران
به امید دمیده شدن روح میهن پرستی در پیکره ی تمام سروران و بانوان ایرانی
آذین خرمدین
a_khoramdin@yahoo.com
به تمام تارنمای میهنی پیوند داده میشود.آدرس خود را برای من بگذارید.
در صورت خرابی یکی از پیوندها بنده را آگاه کنید.
هرکس منافع میهنی را بر منافع شخصی خود ارجحیت دهد ، یک ملی گرا میباشد.
سرانجام ارتشبد بهرام آریانا چه شد؟
جستاری که کمتر به آن پرداخته شده
بیگمان شادروان بهرام آریانا یکی از سربازان بنام و شجاع
تاریخ میهنمان است.وی که به ناپلئون ایران شهرت یافته بود
در اسفند ۱۳۴۱ از سوی شاه فقید به عنوان فرمانده ی نیروهای
نظامی ایران در جنوب برگزیده شد تا با شورش مسلحانه عشایر
فارس که بر اثر تحریک روحیانیان و بر علیه انقلاب سفید شاه
بود به مقابله بپردازد...پیش از این نیروی نظامی فارس موفق
به سرکوب یاغیان نشده بودند ولی بهرام آریانا به این غائله
خاتمه داد.
او همان کسی است که در برابر عربده کشی های دولت عراق دست
به ابتکار عمل زد و چند کیلومتر در خاک عراق پیشروی کرد
و اعلام نمود اگر شاه اجازه دهد یکشبه بغداد را تصرف میکند
که باعث وحشت دولت عراق شد ولی خیلی زود شاه با نامهربانی
پاسخ شجاعت شادروان بهرام آریانا را با توبیخ و برکناری داد.
البته آریانا اسیر کینه و انتقامجویی نبود و حاضر نشد مانند
خیلی ها به خاطر مسائل شخصی بر روی شاه و میهنش شمشیر بکشد.
او پس از سرنگونی حکومت پهلوی ، در ترکیه اقدام به ایجاد
سازمانی مسلحانه بر پاد رژیم کرد و اعلام نمود ولیعهد
را بر روی شانه هایش به ایران خواهد برد.وی افسران
میهن پرستی را که با حکومت جدید مخالف بودند را از سراسر
دنیا جمع و سازماندهی مجدد نمود.ولی درست در همان زمانی که
تشکیلاتش میخواست به طور جدی به دشمنان میهن ضربه بزند بازهم
تاریخ تکرار شد و این سرباز میهن همچون آریابرزین ، رستم
فرخزاد ، مازیار و... به خیانت نزدیکانش روبه رو گشت.
پسر آریانا به نام کورش،تمام دارایی سازمان و پدر را از
بانک بیرون کشید و گریخت!بنابراین سازمان متلاشی و
بهرام آریانا به قدری تنگدست شد که حتی قادر به اجاره ی
یک اتاق نیز نبود.
وی بر اثر ناراحتی دق کرد و پس از بستری شدن در بیمارستان
پاریس،در نهایت غربت ، تنگدستی و تنهایی درگذشت.
برایش مراسم ختم باشکوهی گرفته شد به طوری که برخی از
افراد مشهور اپوزسیون برای سخنرانی در مجلس آریانا،با هم مجادله
داشتند.وای از این قوم مرده پرست
پایان
نوشته ی آذین خرم دین
a_khoramdin@yahoo.com
-------------------------
به تمام نارنماهای ملی-میهنی پیوند میدهم
آدرس خودتان را برای من بگذارید.
به دلیل مشکلاتی شخصی :
این وبلاگ بسته شد و دیگر به روز نمی شود.
آذین خرمدین
سربازتنها
a_khoramdin@yahoo.com
درودی آریاگونه به هم میهنان ایران دوستم ;
به آنان که ایران را برای ایرانی ، و نه برای
انیرانیان گرامی می دارند.
نوشتاری که در زیر برای شما می آورم ، سخنان
یکی از آزادمردان ایرانی به نام ابرمرد است.
با او در فاروم گفتمان آشنا شدم و تلاش کردم
پله به پله با او همراه باشم تا با خواندن
نوشتارهایش بیشتر از او یاد بگیرم و به راستی
که سخنانش تحولی بزرگ در من ایجاد کرد.ولی
سران فاروم فوق که ادعای آزادگی و فرهیختگیشان
ماتحت آسمان را پاره کرده،انتقادات او را
برنتابیدند و با نیرنگی پلید زمینه های اخراج
او را فراهم کردند و بنده را نیز به دلیل
هواداری از اندیشه های او ، با ادعایی واهی
از گفتمان راندند!چه باک که اخراج از فاروم
فوق به جرم هواداری از اندیشه های این مرد
برایم افتخار بزرگی است.
نوشتار زیر از ابرمرد در مورد پیوند خیام و
نیچه ، است که برای خودم (با توجه به اینکه
خیام را دوست دارم) بسیار جالب بود.
با اینکه روند وبلاگم اینگونه است که تنها
مکانی برای نوشته های خودم می باشد ولی با
دیدن نوشته ی پرمغز ابرمرد ، دریغم آمد
که آن را به خوانندگان گرامی وبلاگم پیشکش
نکنم :
--------------------------------------------------------
خیام و نیچه
نیچه و خیام در آزاد اندیشی و سنت شکنی و دین ستیزی ــ تا اندازه ای ــ
با هم پیوند دارند! اما باید دانست که راه این دو از هم جداست!
نیچه ، تنها خدایی را که می ستاید و از بزرگی اش بارها سخن می گوید ،
همانا « دیونوسوس » خدای شراب و شور مستی و باروری است!
پیروان دیونوسوس
در یونان ، رقص و موسیقی و میگساری و خوردن گوشت را راهی
برای یگانه شدن با او می دانستند و بر این باور بودند که دیونوسوس ،
هم از راه مستی و بیخودی می تواند الهام بخش انسان باشد و هم
از راه ادبیات و هنر! از همین روی ، دیونوسوس را پشتیبان هنر و
ادبیات می شماردند! دیونوسوس در فلسفه ی نیچه ، نماد شور
زندگی و آفرینندگی و آری گویی است! راستی که نیچه با چه
پاسداشتی از خدای شراب ، سخن می راند! در دیگر سوی ، خیام
را داریم که در ترانه هایش سراسر از شراب می سراید و به ما
می گوید که ورای مستی ، هیچ نمی شناسد! اما این مستی
را با آن مستی ، پیوندی نیست! مستی خیام از مستی نیچه
جداست! شراب نیچه ، با همه ی تلخی و ناگواری اش ،
شیرین و گواراست و شراب خیام با همه ی شیرینی و
گوارایی اش ، تلخ است
و ناگوار! در این سخن باید درنگریست و ژرفنای نهفته اش
را کاوید! شراب نیچه برای کسی که توان نوشیدنش را
داشته باشد ، شرابی شورانگیز و شادی بخش و نیرو
افزاست! مستی شراب او ، ما را به فراسوی نیک و بد ،
رهنمون می شود و با جاودانگی ، پیوند می دهد! اما خیام چه؟!
او چه شرابی در پیاله ی ما می ریزد؟! خیام اگرچه ما را به خوش
بودن و شاد زیستن فرا می خواند ، اما شیرینی هر لذتی را در
کام ما تلخ می کند! او چنین می نمایاند که: « می خوردن و
شاد بودن آیین من است » اما به راستی ، چنین نیست!
شراب او تلخترین شرابهاست! شراب او درآمیخته با اندیشه ی
مرگ و نیستی ، و زهرآگین از هراس به پایان رسیدن و از
دست دادن است!او تلخی شراب را برخاسته از تلخی زندگانی
خویش می خواند! او به تلخی ، زندگی می کند و به زور شراب
می خواهد این زندگی تلخ را دمی فراموش کند:
می خور که چنین عمر که غم در پی اوست
آن بـه کـه بـه خـواب یـا بـه مـسـتـی گــذرد
از او رمقی به سعی ساقی مانده است! او بی باده
نمی تواند بار تن را بکشد! تن برای او باری گران است!
(بیاد بیاوریم که نیچه ، چه اندازه ، تن را دوست می دارد
و آن را چون گرانبهاترین چیز ، ارج می نهد!)
خیام ، ما را با « می نوش » و « می خور » ی به میگساری
فرا می خواند و بی درنگ ، تلخترین و سیاهترین سخنان
را بر زبان می آورد:
می خور که به زیر گِل بسی خواهی خفت
بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت
جز خیام چه کس را می شناسیم که با یادآوری چنین سرنوشت
تباه و شومی ، کسی را به شرابخواری و خوشگذرانی بخواند؟!!
کجا چنین جام شرابی در پیش شما خواهند گذاشت؟!!
چگونه می توان در گوش کسی گفت: « تو برای همیشه در
زیر گل خواهی ماند بی آنکه یار و همدمی در تنگنای گور
داشته باشی و دستت به جایی برسد! ای بیچاره هرگز امید مدار
که روزی از این زندان سیاه ، بر توانی خاست! با اینهمه ، بیا و
این پیاله ی شراب را بنوش و بکوش که این دم ، خوش باشی! »؟!!
خیام با ما چنین می کند! خیام کسی ست که با چنین سخنانِ
زندگی سوز و امید بر باد ده و انگیزه کُشی ، پیاله ای شراب
به دستمان می دهد! شرابی زهرآگین و هراس افزا!
می نوش به خرمی که این چرخ کبود
نـاگـاه تـو را چـو خـاک گـردانـد پسـت
می خور که فلک بهر هلاک من و تو
قـصـدی دارد بـه جـان پـاک من و تو
مـهـتـاب بـه نـور دامـن شـب بـشـکـافـت
می نوش ، دمی خوشتر ازین نتوان یافت
خـوش باش و بیاندیـش که مهتـاب بسی
انـدر سر گـور یک بـه یک خـواهــد تـافـت
چـون ابـر بـه نـوروز رخ لالـه بشـسـت
برخیز و به جـام بـاده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خـاک تو بر خواهـد رست
از اینگونه فراخوانی های شگفت در ترانه های خیام ، بسیار
یافت می شود! در این چهارگان بنگرید:
زان پـیــش کـه نــام تــو ز عـــالــــم بـرود
می خور که چو می به دل رسد غـم برود
بـگـشــای سـر زلـــف بـتــی بـنـد ز بـنــد
زان پـیـش کـه بـنــد بـنــدت از هـم بــرود
در بیت نخست ، پس از آگاه کردن خواننده از سرنوشت شوم و
ناگزیرش ، به او سفارش می کند که می بنوشد تا مستی ،
اندوهش را بزداید! اگر از این پرسش بگذریم که کدام شراب و افیون
می تواند چنین اندیشه ی جانکاهی را از یاد ببرد و هراس مرگ
را فرو بنشاند ، می رسیم به بیت دوم و شکافتن آن! در این بیت ،
خواننده پس از پشت سر نهادن شکنجه ی میگساری با سخنان
مرگبار ، از سوی سراینده ، وا داشته می شود که به نوازش گیسوان
زیبارویی بنشیند و با سری گرم از شراب ، موهای معشوقه را
رشته رشته از هم بگشاید و در همان حال ، اندیشه کند که یکروز
بند بند پیکرش از هم خواهد گسست و هستی اش فرو پاشیده
خواهد شد! به راستی با در خیال آوردن چنین سرانجامی ، چگونه
می توان زیبارویی را به مهر نواخت و با او دست در آغوش شد؟!!
اگر ما لحظه ای از یاد زندگی بگسلیم و اندیشه ی خود را یکسره
به مرگ بسپاریم ، چگونه می توانیم در آن لحظه ، از زندگی لذت
ببریم؟!! چگونه می توانیم خود را نیست بیانگاریم و آنگه از هستی
خویش خشنود باشیم؟!! خیام اگر به راستی در شراب و یار ، لذتی
یافته بود ، همه ی لحظه های با شراب و یار بودن را بازگردنده و
جاودانه می خواست و اینگونه ، لحظه ی خود را جاودانگی می بخشید!
اگر لذتی تا بدین پایه سرشار و خواستنی در زندگی کسی باشد ، آن
کس هرگز نمی تواند نیستی و مرگ را در خیال بیاورد و لحظه ای
بدان بزرگی و شکوهمندی را گذرنده و پایان یافتنی بشمارد!
آن کس که به زندگی ، آری گفته باشد ، با همین « آری گویی » ،
مرگ را واپس رانده است!
خیام به ما می گوید: « گر آمدنم به من بُدی ، نامدمی »! چنین کسی
چه بیگانه است با زندگی که اینگونه آرزو می کند! او همه ی لذتها
را از آن روی که روزی ، مرگ در خواهد رسید ، بیهوده و پوچ می
انگارد و می سراید:
بـا یـار چـو آرمـیــده بـاشـی همـه عمـر
لـذات جـهـان چشیـده باشی همه عمر
هـم آخـر کــار ، رحـلـتـت خواهــد بــود
خوابی باشد که دیـده باشی همه عمر
این دیگر چگونه اندیشه ای ست ، من نمی دانم!!! من با چنین
اندیشه ای ، سخت بیگانه ام! من نمی دانم شاعر در اینجا چه می خواهد
بگوید که ارزش گفتن داشته باشد؟!! جاودانگی از دیدگاه سراینده ی
این چهارگان چیست؟!! اینکه زمانِ هماغوشی و میگساری ، چندان کشدار
شود که هرگز به پایان نرسد ــ گذشته از اینکه شدنی نیست و یاوه ای
بیش نمی تواند باشد ــ چگونه لذتی تواند بود؟!! آیا معنای
جاودانگی ، این است؟!! داستایوسکی از ما می پرسد: « آیا تنها یک
لحظه خوشبختی کامل ، برای یک عمر ، کافی نیست! ». و نیچه می گوید:
هرگز آیا به یک لذت ، آری گفته اید؟ پس دوستان من ، به همه ی رنج ها
نیز آری گفته اید. چیزها همه به هم زنجیرند ، به یک رشته بسته اند ،
اسیر عشق هم اند.
اگر یک چیز را که یکبار آمده است دوباره خواسته باشید ، اگر گفته باشید:
ای مایه ی شادکامی من ، چه خوشایند منی ، دمی بمان! پس شما
همه چیز را بازگردنده خواسته اید!
همه چیز را از نو ، همه چیز را جاودانه ، همه چیز را بسته به یک
زنجیر ، به یک رشته ، اسیر عشق هم خواسته اید. آری ، شما جهان را
اینسان دوست داشته اید.
شما جاودانگان ، آن را جاودانه و همیشگی دوست داشته اید. و نیز
با رنج می گویید: گمشو ، ولی بازگرد! زیرا هر لذتی ، جاودانگی می خواهد.
والایی شگفت انگیز اندیشه ی نیچه را بنگرید! او تنها بخاطر آری گفتن به
یک لذت ، با بی پروایی ، همه ی رنجها را بازگردنده می خواهد! لذت او
چنان بزرگ است که همه ی سختیها را برای دیگربار پیوستن به آن
لذت ، می پذیرد! برای بازگشت یک لحظه ، همه ی بار هستی را
جاودانه بر دوش می گیرد! شگفتا که لذت او چه مایه سرشار و
بزرگ تواند بود که بر همه چیز سایه بگسترد و چیره بر هستی باشد!!!
خیام از رنج زندگی می گریزد و نیچه به پیشواز آن
می رود! نیچه ، به انسان ، عشق می ورزد و چشم به راه فردای
روشن اوست! او خدا را مرده می خواند تا انسان را بر تخت خدایی بنشاند!
او ابرانسان را نوید می دهد تا سرنوشتی چنین بزرگ را بنگارد! و
خیام چه می کند؟! خیام به من و شما می گوید:
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمـد مگسی پـدیـد و نـاپـیـدا شد
خیام ، انسان را خوار می دارد و این انسان خوار ، آشکار نیست که چرا باید
از زندگی کوتاه خود بنالد و یک جاودانگی پوچ و نابخردانه را آرزو کند؟!!
کسی که ناخواسته به دنیا آمده و اکنون می گوید که نمی خواستم بیایم ،
برای چه در اینجا لنگر انداخته و نمی خواهد برود؟!! خیام با همان اندیشه ی
« کش آمدن زمان » و « بودن در مکان » ، به ارزیابی زندگی شاهان نامدار
ایران باستان می نشیند و آنهمه فر و شکوه را هیچ می انگارد!!! آیا فر و
شکوهی در کار نبوده است و این فر و شکوه ، جاودانه نیست؟! آیا خودِ خیام
در همین ترانه ها با سخن گفتن از آن فر و شکوه ، به آن کسان ، جاودانگی
نبخشیده است؟! مگر مرگ چه می تواند بکند؟! انسان ، زندگی را جاودانه
کرده است! چگونه می توان هر فر و شکوهی را به گناهِ گذشت زمان و
دیگرگونی مکان ، هیچ و پوچ شمرد و بدان پوزخند زد؟!!
اندیشه ی نیست انگارانه ی خیام را در ترانه هایش بنگرید:
ما لـعـبـتـکـانـیـم و فـلـک لعبت بـاز
از روی حقیقتـی نـه از روی مجــاز
یک چنـد درین بسـاط بازی کردیـم
رفتیـم به صندوق عـدم یک یک باز
انسانی که نیچه به او چه امیدها دارد و او را سوار بر سرنوشت
می خواهد ، ببینید در سخن خیام به چه روزی افتاده است:
عروسک کوچک و بی اراده ای که بازیچه ی دستِ عروسک گردانِ
روزگار است و پس از به بازی گرفته شدن در یک زندگی کوتاه و
ننگین ، روانه ی صندوقچه ی نیستی می شود و به پایان می رسد!
اما نیچه ، انسان را سرنوشت ساز می داند و می گوید:
گذشت آن زمانی که پیشامدها با من روبرو می توانستند شد. حال
بهر من چه روی تواند داد که هم اکنون از آن من نبوده باشد!
من هنوز هر پیشامدی را در دیگ خویش می پزم و چون نیک
پخته شد ، همچون خوراکی بهر خویش ، او را خوشامد می گویم.
و به راستی ، ای بسا پیشامدها که سرورانه به سراغم آمده است
اما اراده ام سرورانه تر با او سخن گفته است و آنگاه او زاری کنان
زانو زده است.خیام چنین نمی اندیشد و انسان را بس کمتر از این
می داند! او می پرسد:
« از آمدن و رفتن ما سودی کو؟ » و می نالد:
« افسوس که بی فایده فرسوده شدیم! »
و از ناچیزی انسان می گوید: « بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ، هیچ! »
و بر این باور است: « ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود! ».
جهانِ بی انسان ، برای نیچه ، هرگز اندیشیدنی و پذیرفتنی نیست!
و به راستی ، انسان چگونه می تواند به جهانی بیاندیشد که انسان
در آن نیست؟!!خیام به صحرای عدم می نگرد و ناآمدگان و رفتگان
را می بیند! آنک ، نیچه به فراسوی نیک و بد ، چشم دارد و انسانها
را می بیند که برای برکشیدن ابرانسان ، پلهایی شده اند و به بی
کرانه پیوسته اند! همه ، دست به دست هم داده اند تا چیزی را به
اوج برسانند!
-----------------------------------------
-----------------------------------------
نوشتار بالا بدون هیچ دگرگونی از سخنان
ابرمرد (abarmard_abarmard@yahoo.com) است.
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود؟
که رفت به دوزخ و که آمد زبهشت
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بردار
که آواز دهل شنیدن از دور خوش است
خیام
با سپاس فراوان
پسر پارسی
آذین خرم دین
sarbaz_iran@yahoo.com